عن در احوالات این روزها

ساخت وبلاگ
دیروز، چهارشنبه 10 خرداد، با علی رفتم اداره و متین هم رفت مدرسه. من درگیر کارهای اسناد مناقصه شدم که تموم نمیشد و نشد و احتمالا وقتی هم برگردم یه هفته ای درگیرش باشیم. متین بعد از کارهای مدرسه رفت صندوق امانات و چیزهایی که باید با خودمون می آوردیم رشت رو از اونجا گرفت. بعد هم رفت جواب آزمایش های خودش رو گرفت و راس ساعت 13 اومد دنبالم و با هم برگشتیم خونه. کارهای خونه رو انجام دادیم و چمدون رو بستیم و اومدیم سمت رشت. حدود ساعت 15 عصر بود که حرکت کردیم. ساعت 21 هم رسیدیم رشت. شام خیلی خوشمزه ای که مهسا و مادر متین درست کرده بودند رو خوردیم و گفت و گویی و حدود ساعت 12.5 بامداد خوابیدم. متین و مهسا و پدر و مادرش تا دیر وقت بیدار بودند و گفت و گو می کردند.  صبح از خواب بیدار شدم و چقدر خواب خوبی بود، بس که خسته بودم. هوا هم یاری کرد و انقدر شرجی نبود. خلاصه اینجا هستیم و انشاالله سه شنبه هفته آتی به سمت سمنان برمی گردیم. جواب ویزای مهسا و عظیم هم اومد و انشاالله توی همین روزهای پیش رو، باید بلیط پرواز رو بگیرند و راهی آلمان بشن. اما یه نکته دیگه هم خواستم بنویسم. روز دوشنبه 8 خرداد، علی زنگ زد که باید بریم و یه قالی رو از خونه عزیز بیاریم. این قالی هم از سلسله وسایلی بود که توی تقسیم ارث به پدرم رسیده بود. حدود ساعت 4 عصر بود که علی اومد اداره دنبالم و با هم رفتیم به خونه عزیز. قبل از هر کاری، توی حیاط ایستادیم و با هم سیگاری کشیدیم و یاد گذشته ها و روزها و شب ها و خاطراتی که از این خونه داشتیم رو زنده کردیم. یهو یادم اومد دورترین خاطره من از این خونه به وقتی برمی گشت که پدربزرگم زنده بود و زیر بوته یاس باغچه، مشغول هرس شاخه ها بود. از همون روز و از یاد این خاطره بود که عاشق عن در احوالات این روزها...
ما را در سایت عن در احوالات این روزها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dkhozabalat1 بازدید : 67 تاريخ : سه شنبه 16 خرداد 1402 ساعت: 13:39

با اینکه چندین بار برنامه بازگشت ما تغییر کرد و قرار بود برگردیم، اما هنوز در رشت هستیم. دیروز متین و مهسا برای ویزیت پزشک به طرف گلسار رفته بودند. بیست و اند روزی میشه که صدای متین عوض شده و با اینکه سونوگرافی و آزمایشات چیزی رو نشون نمی دادند، برای اطمینان خاطر، پیش یه متخصص هم رفتند و خدا رو شکر ایشون هم گفتند هیچ چیز خاضی مشاهده نمیشه. نکته دیگه ای که متوجه شدیم این بود که شاید بوی شوینده ها متین رو اذیت میکنه، خلاصه باید با توجه بیشتری زندگی کنیم.  بعد از رفتن متین و مهسا، من در اتاق مشغول تماشای مستند "حیات شگفت انگیز احمد فردید" شدم. مستندی که در گفت و گو های شب قبل صحبتش شده بود. مستند رو تماشا کردم و ده پونزده دقیقه ای ازش باقی مونده بود که به همراه عظیم برای کارهای مختلف رفتیم بیرون.  بعد از بازگشت از بیرون، ادامه مستند رو دیدم و تمومش کردم. نکات جالبی داشت که شامل موارد ذیل هست: در جلسات گفت و گویی در پیش از انقلاب که در منزل امیرحسین جهانبگلو و با حضور داریوش شایگان، داریوش آشوری، رضا داوری اردکامی، ابوالحسن جلیلی و حمید عنایت برگزار میشده، "شاهرخ مسکوب" هم حضور داشته که نمی دونستم. در تفکر فردید، تاریخ بشر به 5 دوره پریروز، دیروز، امروز، فردا و پس فردا تقسیم شده که هر دوره مشخصات خاص خودش رو داره. در بخش هایی از مستند، جلسات مباحثه و مناظره ای که به همت "علیرضا میبدی" در تلویزیون ملی ایران تهیه شده بود، نمایش داده میشد که نمونه ای از نحوه پاسخ دادن فردید به سوالات بود، خصوصا در حالت تندی و پرخاش و صد البته عجیب و غریب برای شنونده و بیننده. نکته جالب دیگه، پیوستن فردید به انقلاب بود و تبدیل شدن به چهره ای تئوریک برای اقدامات جمهوری اسلامی و برگزار عن در احوالات این روزها...
ما را در سایت عن در احوالات این روزها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dkhozabalat1 بازدید : 66 تاريخ : سه شنبه 16 خرداد 1402 ساعت: 13:39

این چند روز، به صورت پیوسته مشغول و درگیر بحث مهاجرت مهسا و عظیم هستیم و فکر و دغدغه همه ما معطوف به این موضوعه. امروز عصر هم مهسا و متین رو آوردم خونه مهسا تا وسایل رو جمع کنند. من هم رفتم تعمیرگاه تا مشکل بالا و پایین نرفتن شیشه ها رو حل کنم. خدا رو شکر یه فیوز سوخته بود که تعویض شد و مساله حل شد‌. کلاچ هم که جدیدا عملکردش یه فرم دیگه شده بود، اونم مشکلی نبود و چند تا فیوز یدک خریدم و باک بنزین رو هم پر کردم و اومدم پیش مهسا و متین. بچه ها مشغول هستند و یه سری وسایل رو بار ماشین کردیم. عظیم هم درگیر فروش ماشین خودشه و هر کی یه گوشه کار رو گرفته. بچه ها اول جولای باید آلمان باشند و شرایط خیلی زود پیش رفت. ذهن متین هم از این بابت شدیدا درگیره. انشاالله با کمترین تنش و استرس، شرایط پیش بره و بچه ها به مقصود برسند. دیشب، شام، خونه دخترخاله های متین بودیم و شب خوبی بود، خصوصا با کارهای فهیمه. انشاالله فردا هم راهی سمنان هستیم تا دوباره بیفتیم توی سیکل کثافت کار. این چند روز که نفهمیدیم چطور گذشت. چه خوش گفت رضا صادقی که وایسا دنیا، من میخوام پیاده شم! عن در احوالات این روزها...
ما را در سایت عن در احوالات این روزها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dkhozabalat1 بازدید : 60 تاريخ : سه شنبه 16 خرداد 1402 ساعت: 13:39

آخرین بار، روز چهارم عید و توی رشت چیزی نوشتم و اینجا گذاشتم. به قدری حجم وقایع این دو ماه زیاد بود که نمی دونم از کجا و از چی بنویسم. اکثر حجم این وقایع مربوط به کار من می شد و فشار مضاعف بابت ارزیابی سالیانه که به خاطر بیماری کرونا، سه سالی میشد حضوری نبود و امسال حضوری شد. اتفاقا حضرات ارزیابان فردا میان و یه سه چهار روزی هستند و میره تا سال بعد، ولی خدا میدونه چی کشیدیم توی این دو ماه که اصلا گذر زمان رو حس نمی کردم.  اما اگه بخوام اتفاقات برجسته این دو ماه رو بنویسم، وقایع زیر هست و شاید اتفاقات دیگه ای هم افتاده باشه و از خاطرم رفته باشه: اولین مطلب اینکه همون قبل از عید تصمیم گرفتم زبان پایتون رو شروع کنم. اتفاقا روز دوم عید توی سایت مکتب خونه، دوره آموزش مقدماتی پایتون با جادی رو ثبت نام کردم و بعد از رسیدن به سمنان، از حدود روز هشتم یا نهم فروردین شروع کردم و کمتر از دو هفته با تموم مشغله ای که داشتم دوره رو با امتیاز 97.6 تموم کردم. داستان علاقمندی من به برنامه نویسی هم داستان جالبیه و نمی دونم ازش نوشتم یا نه، ولی اگه ننوشته باشم، حتما براتون می نویسم. خلاصه اینکه سال 1379 برنامه نویسی رو با زبان پاسکال توی دوم دبیرستان شروع کردم و سال بعد بیسیک و توی دانشگاه هم زبان C و بعدتر MATLAB که عجیب و غریب شیفته اون شدم و حتی تدریس می کردم و پروژه انجام می دادم و ازش پول در می آوردم. به موازات ویژوال بیسیک و بعدتر VBA هم اضافه شد و پایتون هم آخریش بود. یکی از آرزوهام این بود که میتونستم یه برنامه نویس تموم وقت میشدم ولی مثل بسیار و بسیار آرزوهای دیگه نشد. حالا ببینم میتونم برای برآورده کردن این آرزوی قدیمی، توی سالیان آتی کاری بکنم؟ امیدوام بتونم عن در احوالات این روزها...
ما را در سایت عن در احوالات این روزها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dkhozabalat1 بازدید : 66 تاريخ : شنبه 6 خرداد 1402 ساعت: 23:26

تقریبا بعد از امیر ، یاد ندارم خندیده باشم ، یا شادی کنم. یک تکه ابر سیاه هست و کنار نمیرود. هر از گاهی نوری چیزی از لای ابر میزند بیرون و انگاری که ابر بیشتر لج کند، گره میخورد و در هم میشوند و بیشتر به زندگی ما سیاهی میفکند چند ماه اخیرم به روان پریشی و غم و درد و ناله و مصیبت گذشت . هر روز فکر تازه ای از دهشت زندگی. هر روز عینک ریز بینی برای دیدن بدبختی هامان. تو بی آنست، اصلا خوب نبودم و گرفتگی صدا و کنسر وراثتی و جراحی گلوی سپیده هم چهار روز رعشه به تنم انداخت، جوری که امشب مهتاب گفت  متین موهای صورتت رو برداشتی؟ گفتم نه. جواب سونو اومده و سالمم. بعد هم وحید ها فحشم دادند و تمام شد. من پیر شده ام. موسی زنگنه امروز نوشت:  در شناسنامه زاده شدم، در شناسنامه زیسته و احتمالا در شناسنامه میمیرم.    چه کس میتواند جبر بودن را بهتر از این تشریح کند؟؟!! احتمالا کتابی بنویسم    اسمش را گذاشته ام    تمام تاملات من در باب نفی زندگی اول کلمه نفی را نخواسته بودم و  تمام تاملات من در باب زندگی   برایم شیرین بود ولی حالا که کتاب را در مغزم مرور میکنم، کلمه ی نفی را لازم دارد. برای باقی عمر میخواهم نویسنده باشم. باید از همین تابستان شروع کنم عن در احوالات این روزها...
ما را در سایت عن در احوالات این روزها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dkhozabalat1 بازدید : 88 تاريخ : شنبه 6 خرداد 1402 ساعت: 23:26